سینامنش

جراحی مادرشوهر

1401/6/22 20:23
نویسنده : مومو
111 بازدید
اشتراک گذاری

خوشگلم، پسرم، عشقم،

🌿🌿🌿🌿سالهاست برات ننوشتم. ولی حرف زیاده، ناراحتی و خوشحالی های زیادی پیش اومده که بی خبری!!😉😉😉😉😉😉😉😉

🐳🐳🐳 از آبان 1388 تا پایان سال 1399 در مناطق ... بودم. بخاطر دکتر بیکار شدم. میگن عدو سبب خیر شود، نمیدونم درسته یا نه!

😍😍😍 سال 1400، سال خوبی بود، بعد از عید، یک استاد خصوصی زبان گرفتم تا شهریور کلاسام طول کشید و ب1 دو تا ماژول قبول شدم. لزن60 و شقایبن 89 شدم و هوقن59 گند زدم، بعدش داشتم میخوندم برای ب2 که رفتیم سفر قشم، بعد از سفر ، تولد 40 سالگی بابایی، یه سورپرایز گرفتم ، عکساشو پست کردم ولی انگار چشم و نظر کورمون کرد، چشم خوردم، آخرین تولد و آخرین سورپرایزی بود که گرفتم. بعدش یه دعوایی شد که هنوز تو دلمه. شوشو با دایی علی در مورد کار خرم آباد و کرج ، دعواشون شد. و شوشو حرفهای بدی هم به او و هم من زد ، میگفت جداشیم. منم گفتم مهم نیست، من چه جدا بشم و چه با تو خوشحال نیستم. همش استرس، همش ناراحتی، همش توهین و ... ولی بابات خیلی زبون تند و اخلاق وحشی داره، وقتی عصبانی میشه، واقعا غیرقابل تحمل میشه. همینطور توی عید هم دلگیر بودم.

🤒🤒🤒🤒 در سال 1401 بعد از نوروز ماه رمضان شروع شد، اواسط ماه رمضان ، من کمر درد گرفتم، بعدش همش رفتم فیزیوتراپی بیمارستان معیری، بعدش کرونا - آمیکرون گرفتم ، تازه بهتر شده بودم که ... بعدش یه شب با یک تماس، دوونیم ماه , زندگی ما عوض شد، مامانِ.بابات،  کمر درد گرفت و میخواست بره دکترخارابیان، و گفت بیام ده روز خونه شما بمونم چونکه خونه شما به فیزیوتراپی نزدیک تره. 

اما این ده روز جواب نداد و دکترا گفتند باید جراحی بشه و خلاصه 2.5 ماه خونه ما بود، اول تیر تا 14 شهریور ، 😔😔 جراحی و ریکاوری و دو هفته بعد از جراحی 🤕🤕🤕 من واقعا بعدش خسته شدم و به بابایی گفتم دیگه من نمیتونم، یکبار که اومدم کمکش کنم بلند شود، دست چپم کشیده شد و همش درد داره، پا درد، کمر درد و ... گفتم بهتره مامانت بره خونه خودشون و اگه لازمه براش پرستار بگیرند. 🤐🤐🤐 البته دکترش گفت :"شما خیلی لوووووسسسس ش کردید، باید خودش کارهای خونه را انجام بده ..."

واقعا مریض داری سخته و من واقعا خسته شدم. 😖😖😖

البته خدا هم با ما یارررر بود، وقتی دو هفته بعد از جراحی دکتر بخیه هاشو کشید، فیزیوتراپی داد، که آدرسش نزدیک خونه خودشون بود، 😍

من بخاطر همین اتفاقا، نتوسنتم درس بخونم و آزمون شهریور را کنسل کردم.  2.5 ماه مریض داری باعث شده ذهنم دیگه یاری نکنه. الان روحم هم خرابه، راحت نیست درس خوندن. 🙄🙄🙄

دارم رزومه ایران و دویچ میفرستم بلکه فرجی بشه. 😊😊😊😊😊 🤗🤗🤗🤗

امروز دایی علی با شهاب و آقا مهدی رفتند کربلا. شنبه اربعین هست.انشالله امام حسین خودش نجاتش بده🙏🙏🙏🙏

تا الان برام سال خوبی نبوده ، امیدوارم بعد از این سال خوبی باشه برام.😇😇😇😇😇

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سینامنش می باشد