سینامنش

عید فطر 93

این روزا تعطیلات خوبی بود که فرصت استراحت به من و بابایی داد. تعطیلات، مهمون دایی احمد در لواسان بوودیم. امیر حسام و محمد تا جایی که می تونستن خاک بازی و آب بازی کردن.محمد شلنگ آب را گرفت به سمت امیرحسام... عزیزم امیرحسام میگفت مگه من گُلم که به من آب میدی . اینم عکسای اون 2 تا شیطون ... خاله محبوبه با پیاده روی تا آبشار رکورد شکست. واسه همین 8 مرداد 93 "روز آشتی محبوبه و طبیعت" نامگذاری شد. آنقدر که این چند روزه استخون درد داره. ظاهرا خیلی بهش فشار اومده.  مائده و محسن امسال به سن تکلیف رسیدن و روزه هاشون را کامل گرفته بودند.  موقع صخره نوردی و رفتن به آبشار  مائده به من می گفت خاله دست مرا بگیر بیا ب...
11 مرداد 1393

تو چگونه زندگي مي كنی؟

تو چگونه زندگي مي كنی؟      كودكان آنگونه زندگي مي كنند كه آموخته اند: اگر كودكي با انتقاد زندگي كند مي آموزد كه محكوم كند اگر كودكي با عناد ودشمني زندگي كند مي آموزد كه ستيزه جوباشد اگر كودكي با ترس زندگي كند مي آموزد كه بهراسد اگر كودكي با احساس ترحم زندگي كند مي آموزد كه احساس بدبختي كند اگر كودكي با تمسخر زندگي كند مي آموزد كه متزلزل باشد اگر كودكي با حسادت زندگي كند مي آموزد كه حسود باشد اگر كودكي با شرمندگي زندگي كند مي آموزد كه احساس گناه كند اگر كودكي با آگاهي از تواناييهايش زندگي كند مي آموزد كه اعتماد به نفس داشته باشداگر كودكي با عشق بدون قيد و شرط زندگي كند مي آموزد كه عشق بورزد اگر كود...
6 مرداد 1393

دوست داری در آینده چکاره بشی؟

مامان جون، دوستداری در آینده چه کاره بشی؟ علیٍ دایی محمد، 4 سالشه، خیللللللی بامزه است. میخواد رییس جمهور بشه. می پرسم چرا؟ میگه میخوام فامیلامو ببرم سرکال ، واسه مامانم لباس علوس و سلویس طلا بخرم. واسه بابام ماشین خفن بخرم  واسه خودم ماشین خفن تررررر یکبار من بدون شوشو رفتم خونشون، گفت ::  "سلام عمه، پس بابات کووووووووووو؟؟؟؟ "   منو میگی مرده بودم از خنده. هر وقت با شوشو می رم میگم بیا اینم بابام . امیر حسام هم خیلی عاششششقشم. 2-3 سالشه. تو عید با شوشو خیلی گرم گرفته بود همش می پرید تو بغل شوشو. به قول خاله ، نیروی تازه نفس گیر آورده بود.... از ماشین ما پیاده نمی شد/ می خواست پیش ما بمونه...
27 خرداد 1393

اومدن مامان جون

شب بعد مادرشوهر زنگ زد، دوباره بریم خونشون. آخه همه دختر خاله پسرخاله های بابات (جمیل، نرگس،افسانه،علی، مریم) از اتریش و هلند اومده بودن ایران دیدن پدرشون تو ییمارستان. آخه حال باباشون بد بوده. جالب ابنجاست که اینها حدود 17 روزه ایران بودند هر روز از کرج میومدند تهران دیدن باباشون ولی بیمارستان نزدیک خونه ما بوده. اینم جریمه کسی که یواشکی بیاد ایران. جالب تر از اون میدونی چجوری لو رفتن؟ خاله های بابات تو مترو بودن یهو می شنوند که چند نفر داشتند با هم صحبت می کردن، "یعنی میشه تو مترو فامیل ببینیم؟" خاله ها بر می گردند می بینند خواهر زاده های خودشون هستند. هممممممشون . از اتریش .... از هلند ..... وقتی همدیگرو دیدیند کل مترو رفته رو ه...
25 خرداد 1393

از امروز ....

تصمیم گرفتم قبل از ورود تو خاطراتم را بگذارم. راستش در این لحظه خیلی با ورود تو موافق نیستم. چون دوست دارم، ابوعلی سینا تحویل جامعه بدم.... هر وقت شرایط فراهم شد خودم خبرت می کنم. راستی مامان جون قصد داره بیاد نزدیک ما... دعا کن استعلام زودتر بیاد و معامله تموم بشه. اون وقت اگه بشه تو را پیش اونا میزارم. خیالم راحت تره. نزدیک خونشون هم پارکه. امروز خییییییلی خستم.  راستش دیروز صبح از سقف خونه شروع کرد آب اومدن. انگار شیلنگ آب از سقف آویزنه. لوله آب طبقه بالایی ترکیده بود. تا ظهر طول کشید خلاصه شوشو مساله را حل کرد. بعدش آزمون داشتم. ساعت 4 تا 6 ... دانشکده فنی جنوب.  شب هم خونه مادرشوهر دعوت بودیم. خاله زهرا و خاله زه...
11 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سینامنش می باشد