اومدن مامان جون
شب بعد مادرشوهر زنگ زد، دوباره بریم خونشون. آخه همه دختر خاله پسرخاله های بابات (جمیل، نرگس،افسانه،علی، مریم) از اتریش و هلند اومده بودن ایران دیدن پدرشون تو ییمارستان. آخه حال باباشون بد بوده. جالب ابنجاست که اینها حدود 17 روزه ایران بودند هر روز از کرج میومدند تهران دیدن باباشون ولی بیمارستان نزدیک خونه ما بوده. اینم جریمه کسی که یواشکی بیاد ایران. جالب تر از اون میدونی چجوری لو رفتن؟ خاله های بابات تو مترو بودن یهو می شنوند که چند نفر داشتند با هم صحبت می کردن، "یعنی میشه تو مترو فامیل ببینیم؟" خاله ها بر می گردند می بینند خواهر زاده های خودشون هستند. هممممممشون . از اتریش .... از هلند ..... وقتی همدیگرو دیدیند کل مترو رفته رو هوااااااا از خوشحالی جیغ و شادی.
راستی معامله جوش خورد، مامان جون اینا به امید خدا 5 شنبه اثاث میارن. خونه را کلی تغییر دادیم. خاله ات خیلی خوشحاله. منم خوشحالم که نزدیک مامانی هستم.
شوشو میگه " اون اتاقه مال هستی هاااا. به سینا نمی دیمااااااا. به علی بگو نیاد... تازه میگه اگه سینا بیاد خودت باید خرجش رو بدی... همش می پرسه هستی کجاست؟ پیش خودم می خوابه هااا . بچه است می ترسه. ... پدر خوب مادر بد. اینقدر پدرا خوبن که یه رستوران براشون زدن. ولی شما رستوران ندارید که! منم میگم بهشت رو گذاشتن زیر پای ما. شما را با یک رستوران قانع کردن.
رفتم بوستان نزدیک خونه مامان جون اینا. کارگاههای آموزشی کودکان داره ویژه مادران.. دوست داشتم شرکت کنم ولی صبح ها برگزار میشه. منم سر کارم. حالا ببینم...